عشق
�آتشی از عشق در خود برفروز// سربهسر فکر و عبارت را بسوز�
مولوي
اگر به زبان تمامی آدمیان و فرشتگان سخن گویم.... و از عشق بیبهره باشم
طبل میانتهی و سنج پرهیاهویی بیش نیستیم، اگر از کرامت غیبدانی و
پیشگویی بر خوردار باشم و همه اسرار جهان را دریابم و قلمرو دانش
را تمام مسخر کنم و در ایمان چنان راسخ و نیرومند باشم که کوهها را به
رفتار آورم و از عشق بیبهره باشم، کسی نیستم. اگر همه دارایی خویش به
مستمندان بخشم و جسم خویش را به آتش بسپارم و از عشق بیبهره باشم مرا هیچ
سود نخواهد بخشید.عشق بردبار و مهربان است عشق از حسد برکنار است عشق لاف
خودستایی نمیزند عشق اطوار ناپسند ندارد عشق به اندک چیزی در خشم نمیآید
و اندیشه شر نمیکند و از بیعدالتی خشنود نیست اما با حقیقت و راستی شاد
و خرم است همه چیز را تحمل میکند همه چیز را باور میکند و به همه چیز
امیدوار است و هیچگاه از پای نمیافتد اما پیشگویها همه شکست میخورند و
زبانها همه قطع میشوند و دانشها در غبار زمان پنهان میشوند و دانش ما
جزیی است و نبوت ما جزیی است و آنچه جزیی است روی در فنا دارد انچه
میماند ایمان و امید و عشق است و از این هر سه، عشق را برترین مقام است
اوشو
اگر دوزخ مرا بخشند هرگز هیچ عاشق را نسوزم. از بهر آنکه عشق او را صدبار
سوخته است سائلی گفت اگر آن عاشق را جرم بسیار بود او را نسوزی؟ گفت نی،
که آن جرم به اختیار نبوده باشد که کار عاشقان اضطراری بود نه اختیاری
پائولو كوئيلو
پنجشنبه 4 شهریور 1389 - 3:26:25 PM